
بابافغانی
شمارهٔ ۲۸۶
۱
امروز صفای دلم از سیمتنی بود
جانم پر از اندیشه ی نسرین بدنی بود
۲
چون دسته ی گل ساعدم از داغ نهانی
آراسته زان دست که گویی چمنی بود
۳
پیرانه سرم ناصیه ی موی پریشان
در سایه ی شمشاد قدی نسترنی بود
۴
در تابه ی حمام دلم رفت چو ماهی
نی زهره ی آهی نه مجال سخنی بود
۵
در جوش در و بام ز نظاره ی دیدار
گرمابه نه کز خلد برین انجمنی بود
۶
از سجده ی شکرم سر شوریده نیاسود
کان وصل نه اندازه ی حد چو منی بود
۷
در پوست نگجیدم ازین شوق که دل را
آب عرق سینه ی گلپیرهنی بود
۸
بر چشمه ی خورشید دریغست گشودن
چشمی که به دیدار چنان غمزه زنی بود
۹
او رفت، فغانی بسر صفه حمام
چون قالب جان رفته درون کفنی بود
نظرات