
بابافغانی
شمارهٔ ۲۸۷
۱
خطش چو بنام من از خامه برون آید
بس نکته ی دلسوزی کز نامه برون آید
۲
آنروز که در مکتب دیدم سبقش گفتم
کاین طفل گرانمایه علامه برون آید
۳
ننوشته سلام ایدل بهر چه کشی خود را
بگذار که حرفی چند از خامه برون آید
۴
دندان بجگر دارم باشد که ازین مجلس
بخش من کم روزی یک شامه برون آید
۵
ای آنکه نظر داری عمری بزلال خضر
میباش که سرو من از خانه برون آید
۶
دانم که دهد تسکین یک روز فغانی را
هرچند که آن بدخو خود کامه برون آید
نظرات