
بابافغانی
شمارهٔ ۲۸۹
۱
ز می برآمده، آن رنگ آل تا چکند
حضور عیش و غرور جمال تا چکند
۲
گره فگنده بر ابرو و کج نهاده کلاه
هزار عربده دارد خیال تا چکند
۳
لبش بخنده ی جان بخش صد قیامت کرد
ملاحت خط و انگیز خال تا چکند
۴
کند نگاه و من از پی روم رمیده ز خود
بدام میکشدم آن غزال تا چکند
۵
خیال میوه ی وصل تو می پزد عاشق
دلی گماشته بر آن نهال تا چکند
۶
ز چشم زخم زمان ایمنست صحبت ما
ولی نتیجه ی روز وصال تا چکند
۷
ملالتیست عجب در دلم ز بیرحمی
بجان بیخبرم این ملال تا چکند
۸
رقم کشد که بدستم هلاک خواهی شد
بروزگار من این نیک فال تا چکند
۹
بهر بهانه بر اشفت مست و بیرون شد
غم فغانی آشفته حال تا چکند
نظرات