
بابافغانی
شمارهٔ ۲۹۲
۱
دلم که همره آن مه چو ابر چست شود
گذار تا برود آن قدر که سست شود
۲
ندیده دامن پاک تو مهر و ماه هنوز
درست باد کتانی که خانه شست شود
۳
قلم دریغ مدار از سفینه ی عاشق
که این سفینه باصلاح تو درست شود
۴
نبات تازه ی تو می برد ز دیده گلاب
تبارک الله ازان موسمی که رست شود
۵
من اولت چو بدیدم بغم نهادم دل
که حکم خیر و شر هر کس از نخست شود
۶
دلم بخدمت نخل قدت برآمد زار
که نازکست نهالی که تازه رست شود
۷
دلیر نیست فغانی هنوز در ره عشق
مگر به خدمت اصحاب درد چست شود
نظرات