
بابافغانی
شمارهٔ ۳
۱
در دل نشانم هر نفس خار تو، در گلزارها
شاید که روزی بردمد شاخ گلی زین خارها
۲
شد خشت کویت لاله گون گلها دمید از خاک و خون
سرها زده اهل جنون هر گوشه بر دیوارها
۳
افگنده چنگ از ضعف تن شوری عجب در انجمن
گویا شرار آه من پیچیده شد بر تارها
۴
ای از تو خوبان تنگدل، گلها زرویت منفعل
بیرون زنقش آب و گل حسن ترا بازارها
۵
کار بتان عشوه گر بازی نماید سر بسر
آنجا که بر اهل نظر حسنت نماید کارها
۶
زانروی چون برگ سمن گلهای نو در انجمن
آب لطافت در سخن با آتش رخسارها
۷
چون از بیاض سیمگون نقش خطت آید برون
سازند تعویذ جنون صورتگران طومارها
۸
از لعلت ای کان نمک عیسی دمانرا یک بیک
پیوسته تسبیح ملک در حلقه ی زنارها
۹
شمعی تو در هر محفلی ناری تو در هر منزلی
یکبار سوزد هر دلی، مسکین فغانی بارها
۱۰
سوزد فغانی هر نفس از شعله ی داغ هوس
نالان چو بلبل در قفس دارد زگل آزارها
نظرات