
بابافغانی
شمارهٔ ۳۰
۱
که برفروخت بمی چهره آفتاب مرا
که ساخت تیز بر آتش دل کباب مرا
۲
شبی که مست بکاشانه ام فرود آید
فرشته رشک برد مجلس شراب مرا
۳
نمیشود مژه ام گرم ازان سبب که بناز
گشاد نرگس مخمور و بست خواب مرا
۴
شهی که میکند از سایه ی همای گریز
چه التفات کند منزل خراب مرا
۵
برون خرام بپیراهن کتان امشب
که آنچنان اثری نیست ماهتاب مرا
۶
سرم برید و زد آتش چنانکه محو شدم
نخواست سگ که خورد نیز خون ناب مرا
۷
زمن گذشت و زدشمن پیاله خواست دریغ
که تشنه بودم و نخورد از غرور آب مرا
۸
شکسته دل چو فغانی تلخکام شدم
که پشت دست زدی شکر و گلاب مرا
نظرات