بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۳۱۴

۱

باز این دل دیوانه را افتاده سودای دگر

وز ناله در هر کشوری افگنده غوغای دگر

۲

از شمع دولتخانه‌ای سوزم به هر کاشانه‌ای

هر لحظه چون پروانه‌ای در آتشم جای دگر

۳

شد جان غم پرورد من دور از مه شبگرد من

بهر علاج درد من باید مسیحای دگر

۴

نی تاب من در گلشنی نی طاقتم در مسکنی

سوزم بکنج گلخنی هر دم ز سودای دگر

۵

از لاله سرپیچیده ام دامن چو گل در چیده ام

زان رو که جایی دیده ام رخسار زیبای دگر

۶

با سرو خود پیوسته ام وز بار طوبی رسته ام

چون غنچه دل در بسته ام بر نخل بالای دگر

۷

جان فغانی در قفس می سوزد از داغ هوس

وز نالهٔ او هر نفس شوری به مأوای دگر

تصاویر و صوت

نظرات