
بابافغانی
شمارهٔ ۳۱۹
۱
شکر خدا که با من بیدل نشست یار
می خورد و بی حجاب بمحفل نشست یار
۲
منعم نه آگهست که با بینوای شهر
آمد بدرد نوشی و بر گل نشست یار
۳
در بزم عیش و گوشه ی غم با وجود ناز
با دردمند خویش مقابل نشست یار
۴
آندم بسرغیب رسیدم که چون پری
از راه دیده آمد و بر دل نشست یار
۵
اکنون روم ز جای، که از غایت وفا
دستم بدوش کرده حمایل نشست یار
۶
یک یک بزیر چشم، حریفان خود شناخت
یاور مکن که از همه غافل نشست یار
۷
خرسند شد فغانی مهجور عاقبت
با این غریب سوخته منزل نشست یار
نظرات