
بابافغانی
شمارهٔ ۳۲۸
۱
این نخل تازه بین که ندیدست خار کس
نگرفته رنگ دامنش از لاله زار کس
۲
با آب خود بر آمده همچون گل بهشت
لب تر نکرده هیچگه از جویبار کس
۳
آیینه اش ز آه کسان مانده در امان
ننشسته گرد بر دلش از رهگذار کس
۴
شهری شد از کرشمه ی مستانه اش خراب
وز باده اش نرفته عذاب خمار کس
۵
مجروح ساخت تیغ زبانش دل همه
یکره نگشت مرهم جان فگار کس
۶
ای آنکه می روی ز پیش باز کش عنان
کان آهوی رمیده نگردد شکار کس
۷
فریاد از آن حریف که هر چند می خورد
از کبر و ناز سر ننهد در کنار کس
۸
ای کاش بر مراد کسی چون نمیرود
باری بوعده هم ندهد انتظار کس
۹
شمعی که روشنست فغانی بنور خود
پروا نمی کند بشبستان تار کس
نظرات