
بابافغانی
شمارهٔ ۳۳۱
۱
زین بحر نیلگون دم آبی ندید کس
سرها فرود رفت و حبابی ندید کس
۲
پیوسته زهر می چکد از شیشه ی سپهر
هرگز در این قرابه شرابی ندید کس
۳
مردم تمام در پی آبادی خودند
باری بلطف سوی خرابی ندید کس
۴
در اتش از برای تو گشتیم سالها
وین طرفه تر که بوی کبابی ندید کس
۵
چندین هزار فال زدم از برای وصل
اما هنوز رای صوابی ندید کس
۶
راحت مجو فغانی و با درد سر بساز
در شیشه ی سپهر گلابی ندید کس
تصاویر و صوت

نظرات