
بابافغانی
شمارهٔ ۳۳۳
۱
هیچ دولت تا ابد باقی نمی ماند بکس
دولتی کان هست باقی دولت عشقست و بس
۲
مرغ دل تا دام زلف و دانه ی خال تو دید
طایر اندیشه ام افتاد در دام هوس
۳
یار بی پروا و فریاد دل من بی اثر
هم ز دل فریادها دارم هم از فریاد رس
۴
ریخت خون خلق و می سازد بجولان پایمال
قاتل ما بر اسیران تند می راند فرس
۵
بوی گل هر جا که خواهی می رسد ای عندلیب
خواه در گشت گلستان خواه در کنج قفس
۶
بینوایان را حضور گلشن و گلخن یکیست
دیگران در سرو و گل بینند و ما در خار و خس
۷
بگذر از خود تا رسی ایدل بدان محمل نشین
تا به کی سرگشته می گردی به آوازِ جرس
۸
بسکه می نالد فغانی بیتو شبهای دراز
صبح را از ناله ی او بر نمی آید نفس
نظرات