
بابافغانی
شمارهٔ ۳۳۴
۱
آتشم در جان و در دل حسرت جامست و بس
حاصل عمرم همین اندیشهٔ خامست و بس
۲
جام یاقوت و شراب لعل خاصان را رسد
بینوایان را نظر بر رحمت عامست و بس
۳
صد سخن در ضمن هر یک نکتهٔ شیرین اوست
اضطراب دل نه از شادی پیغماست و بس
۴
نشئهٔ خاصیست در هر برگ این عشرتسرا
غیر پندارد که مستی در می و جامست و بس
۵
پی به مقصد برکه نبود بیمسمیٰ هیچ اسم
اینکه میگویند عَنقایی همین نامست و بس
۶
از زبان راست قولی، نکتهای کردم سؤال
گفت دم درکش که خاموشی سرانجامست و بس
۷
درد میباید فغانی نه همین درس و دعا
ورد عاشق آه صبح و گریه شامست و بس
نظرات