
بابافغانی
شمارهٔ ۳۳۵
۱
به بستر افتم و مردن کنم بهانهٔ خویش
بدین بهانه مگر آرمش به خانهٔ خویش
۲
بسی شبست که در انتظار مقدم تو
چراغ دیده نهادم بر آستانهٔ خویش
۳
بیا که هر که بدانست قیمت دم نقد
به عالمی ندهد عیش یک زمانهٔ خویش
۴
به عشوهٔ می و نقلت به دام آوردم
دلت چگونه ربودم به آب و دانهٔ خویش
۵
حسود تنگنظر گو به داغ غصه بسوز
که هست خاتم مقصود بر نشانهٔ خویش
۶
سگ عنان خودم خوان که دولتم اینست
سرم بلند کن از خط تازیانهٔ خویش
۷
کلید گنج سعادت به دست شاهوَشیست
که بر فقیر نبندد در خزانهٔ خویش
۸
نه مرغ زیرکم ای دهر سنگسارم کن
چرا که بردهام از یاد آشیانهٔ خویش
۹
مرو که سوز فغانی بگیردت دامن
سحر که یاد کند مجلس شبانهٔ خویش
تصاویر و صوت

نظرات