بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۳۳۷

۱

افزون ز صد قیامت در دل زیار آتش

دوزخ یکی و سوزد ما را هزار آتش

۲

در جان ز عشق سوزی در دل ز طعن داغی

یاران حذر که بارد زین روزگار آتش

۳

دلسوزی عزیزان بر گریه ام چه حاصل

آبم گذشت از سر ناید بکار آتش

۴

دزدیده چند سوزم در گوشه های زندان

آن به که برفروزم در پای دار آتش

۵

آتش شود گلستان روز وصال ما را

از بخت واژگون شد گل در کنار آتش

۶

نه مرده ام نه زنده زین لطف و قهر تا کی

وقت شراب آبی، گاه خمار آتش

۷

شد آفت فغانی چشمت ز همنشینان

در گلستان نگیرد الا بخار آتش

تصاویر و صوت

نظرات