
بابافغانی
شمارهٔ ۳۴
۱
بد نمیآید هلاک دوستان خوب مرا
ذرهیی میل محابا نیست محبوب مرا
۲
شرم رویش خلق را منع از تماشا میکند
کس ندیدهست و نبیند ماه محجوب مرا
۳
ذرهوارم دل ربود از دست مهر آفتاب
عاقبت جایی کشد سررشته مجذوب مرا
۴
دست بر تیغش زدم از من بهجان رنجید و رفت
با وجود آنکه میدانست مطلوب مرا
۵
استخوانم طعمهٔ زاغ و زغن شد در فراق
آن مسیحا گو نظر کن صبر ایوب مرا
۶
بیشتر شد از نسیم وصل آشوب دلم
بوی پیراهن بلا گردید یعقوب مرا
۷
چون فغانی چند حرفی درد دل خواهم نوشت
گرچه او پروا نخواهد کرد مکتوب مرا
نظرات