بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۳۴۷

۱

من نه آنم کز لب لعل تو یابم کام خویش

خوشدلم گر جرعه‌ای بخشی مرا از جام خویش

۲

آنچنان با یاد نامت برده‌ام خود را ز یاد

کز فراموشی نمی‌آید به یادم نام خویش

۳

یک نفس آرام بی‌لعلت ندارد جان من

چون کنم درمانده ام با جان بی آرام خویش

۴

بر لب بام آی و از هر گوشه بنگر ماه من

صد چراغ دیده نورافشان بگرد بام خویش

۵

دارد استغنا چو مرغ زیرک آن مشکین غزال

مانده ام حیران که چونش آورم در دام خویش

۶

هیچ محرم ره ندارد در حریم وصل یار

عاشق محروم چون گوید بدو پیغام خویش

۷

از چه مینالی فغانی با غمش فرصت شمار

محنت هر روزه و اندوه صبح و شام خویش

تصاویر و صوت

نظرات