بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۳۵۰

۱

فردا که هر غنیم نماید غنیم خویش

دست منست و دامن یار قدیم خویش

۲

یا رب بمذهب که بود سوختن روا

آنرا که پرورند بناز و نعیم خویش

۳

گر پی برد غنی که چه سودست در کرم

ریزد چو آب در قدم خلق سیم خویش

۴

یاری کجاست تا بخرابات رو نهیم

کز دست داده ایم ره مستقیم خویش

۵

نازکترست از آنکه توان داد ازو نشان

آن گل که تازه ساخت جهان از نسیم خویش

۶

ما در عرق زرنگ خوش و بوی دلکشش

او بی نیاز چون گل و می از شمیم خویش

۷

عاشق نه آنکسست که معشوق دلنواز

سازد برود و باده مدامش ندیم خویش

۸

نام از کرم ثبات پذیرد نه از درم

این نکته گفت حاتم طی با ندیم خویش

۹

دانستنیست سر محبت نه گفتنی

بگذار فهم نکته بطبع سلیم خویش

۱۰

محرم نشد فغانی درویش کان غیور

میر اندیش بتیر ز گرد حریم خویش

تصاویر و صوت

نظرات