بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۳۶۲

۱

تا بکی خندیدن و دل گرمی افزودن چو شمع

آب دندان گشتن و آتش زبان بودن چو شمع

۲

گاه ناپیدا شدن از دیده ها چون شبچراغ

گاه خشک و تر بنور خویش بنمودن چو شمع

۳

از دلم هر قطره خون، تبخاله یی شد جانگداز

گرد لب تا کی زبان آتشین سودن چو شمع

۴

سوختم، آنم بروز آرام نگرفتن چو مهر

خوردن دود چراغم این و نغنودن چو شمع

۵

از من این اشک چو پروین ریختن وز مهوشان

گوش و گردن را بلعل و در برآمودن چو شمع

۶

کمترین طاعت بود در گوشه ی محراب عشق

روزها استادن و شبها نیاسودن چو شمع

۷

دیدن از دور و بزاری سوختن پروانه وار

به که مجلس را به آب دیده آلودن چو شمع

۸

آه از این آتش پرستیدن فغانی با خود آی

چند در دیر مغان زنار بگشودن چو شمع

تصاویر و صوت

دیوان اشعار بابا فغانی شیرازی به کوشش احمد سهیلی خوانساری ۱۳۶۲ - بابافغانی - تصویر ۳۳۴

نظرات