
بابافغانی
شمارهٔ ۳۶۶
۱
خرم شبی که گردد معشوق یار عاشق
مست آید و گذارد سر در کنار عاشق
۲
ناز و عتاب شیرین از حد گذشت ترسم
زاندم که مانده باشد حیران بکار عاشق
۳
حرفی به هیچ مکتب ننوشته آن فرشته
دیوار خانه پر شد از یادگار عاشق
۴
گویند بهر عاشق بستند زلف خوبان
خود نیست یکسر مو در اعتبار عاشق
۵
همراه آن سوارم کز آتش چراغش
هر دانه شبچراغیست در رهگذار عاشق
۶
کس نیست تا بگوید با آن رقیب پرور
کاین جور از چه کردی بر روزگار عاشق
۷
هر عاشقی که بینم در انتظار یاریست
یار منست دایم در انتظار عاشق
۸
بنشین و روغن افشان بر آتش فغانی
بردار ساغر می بشکن خمار عاشق
نظرات