بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۳۶۷

۱

جانم افگارست و تن بیمار و دل خون از فراق

هر نفس دردیست بر درد من افزون از فراق

۲

غرق خون دیده ام شبهای هجران و اجل

بر سرم پیوسته می آرد شبیخون از فراق

۳

تا شد آن شاخ گل رعنا برون از دیده ام

می رود بر روی زردم اشک گلگون از فراق

۴

از وصالش بیغمان در بزم عشرت شادمان

من درین بیت الحزن افتاده محزون از فراق

۵

مانده محروم از حریم آستانش روز و شب

سنگ بر سر می زنم در کوه و هامون از فراق

۶

دور ازان شیرین لب لیلی وش آمد بر سرم

آنچه آمد بر سر فرهاد و مجنون از فراق

۷

گر نخواهی بر سر بیمار هجران آمدن

جان نخواهد برد مشتاق تو بیرون از فراق

۸

تا شدی ای گوهر مقصود غایب از نظر

چشمهٔ چشم فغانی گشت جیحون از فراق

تصاویر و صوت

نظرات