
بابافغانی
شمارهٔ ۳۷۱
۱
محروم باد چشم من از گلشن وصال
گر بگذرد بهار و گلم بیتو در خیال
۲
گل پنج روزه ییست ولی نخل حسن تو
پیوسته در برست زهی حسن بیزوال
۳
دلتنگم از هوای تو ای گل بغایتی
کز نکهت نسیم سحر گیردم ملال
۴
در بوستان ز حیرت نخل بلند تو
آگه نمی شوم که گلی هست بر نهال
۵
آشفته ی جمال تو هرگز چو بلبلی
ننشسته در حضور گلی با فراغ بال
۶
آتش در آب چشمه ی خورشید میزند
گلهای سایه پرورت از باده ی زلال
۷
جانها سپند خامه ی نقاش حسن تو
کز مشک سوده بر ورق گل نهاده خال
۸
ای عندلیب، ناله ز بیداد گل مکن
چون دم زدی ز مهر و وفا از جفا منال
۹
جانسوز و دلفروز فغانی درین چمن
شاخ گلیست جلوه کنان در قبای آل
نظرات