
بابافغانی
شمارهٔ ۳۸
۱
دارد زبون به تیغ زبان طعنهگو مرا
بستان به خیر ای اجل از دست او مرا
۲
یا رب چه کینه داشت به من دشمنی که او
شد رهنمون به دیدن آن کینهجو مرا
۳
از بخت شور و تلخی عمرم خبر نداشت
آن کز خدای خواست به صد آرزو مرا
۴
آید همان شکست ز سنگ ملامتم
دوران اگر کند گل و سازد سبو مرا
۵
ضایع چنان شدم که گر افتم به گوشهای
کس ننگرد به نیک و بد از هیچ سو مرا
۶
دیگر حریف رشک جگرسوز نیستم
منشین به غیر یا بکش ای تندخو مرا
۷
گفتم که بر فغانی بیدل مکن جفا
گفتا عجب که باشد ازین گفتگو مرا
نظرات