بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۳۸۱

۱

ز رشک همدمانش بس که جوشد هر نفس خونم

برند از انجمن هرشب چو شمع کشته بیرونم

۲

اگر همسایهٔ خورشید گردد کوکب بختم

نخواهد در کنار بزم او ره داد گردونم

۳

نسیم کوی لیلی ره چه داند جانب گلخن

خوش آن نکهت که می‌آرد صبا از خاک مجنونم

۴

چنانم در گرفتاری که گر حالم کسی پرسد

نمی‌دانم که چونم تا بگویم در غمش چونم

۵

ز خوبان داد می‌خواهم فغانی مهربانی کو

که سازد کاغذی پیراهن طومار افسونم

تصاویر و صوت

نظرات