بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۳۸۴

۱

همه شب دارم از دل بادهٔ نابی که من دانم

به گریه می‌کنم گلگشت مهتابی که من دانم

۲

دل راحت طلب شد کامخواه و می ز هر ناکس

کشم خواری، پی مقصود نایابی که من دانم

۳

همان هرجایی و بیگانه‌خو می‌بینمت چندان

که لفظ لعن می‌گویی ز هر بابی که من دانم

۴

پی یک جرعه کز جام توام روزی شود یا نه

کشم از زهر چشم غیر تلخابی که من دانم

۵

خوش آن بزمی که چون پروانه گرد شمع خود گردم

رقیب از رشک سوزد در تب و تابی که من دانم

۶

به ترک سجدهٔ ظاهر مخوانم کافر ای منکر

که پنهان حالتی دارم به محرابی که من دانم

۷

مدار ای بخت دیگر از فغانی چشم بیداری

که رفت آن مست غفلت در شکر خوابی که من دانم

تصاویر و صوت

دیوان اشعار بابا فغانی شیرازی به کوشش احمد سهیلی خوانساری ۱۳۶۲ - بابافغانی - تصویر ۳۴۶

نظرات