بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۴۰۰

۱

سحر ز میکده گریان و دردناک شدم

براه دوست فتادم چو اشک و خاک شدم

۲

چراغ دیده ی من شمع روی ساقی بود

که زد بخرمنم آتش چنانکه پاک شدم

۳

ز راه دختر رز برنخاستم چندان

که پایمال حوادث چو برگ تاک شدم

۴

ز دلق زهد فروشان نیافتم خبری

غبار دامن رندان جامه چاک شدم

۵

ز بسکه همچو فغانی کشیده ام دم سرد

اثر نماند ز من، سوختم، هلاک شدم

تصاویر و صوت

نظرات