
بابافغانی
شمارهٔ ۴۰۵
۱
رفتم ز کوی تو، چو مقامی نداشتم
دل برگرفتم از تو، چو کامی نداشتم
۲
یکباره از وفای تو برداشتم امید
چون از تو التفات تمامی نداشتم
۳
بر دل کدام روز که از همدمان تو
دردی ز ناخوشی پیامی نداشتم
۴
روزی بکوی تو نگذشتم که در کمین
آه کسی ز گوشه ی بامی نداشتم
۵
فریاد ازان زمان که رسیدی تو سرگران
وز بیخودی مجال سلامی نداشتم
۶
عمرم گذشت در غم و آخر بکام دل
در گوشه یی بپیش تو جامی نداشتم
۷
روزی نشد که همچو فغانی ز جور بخت
فریاد صبح و گریه ی شامی نداشتم
نظرات