
بابافغانی
شمارهٔ ۴۱
۱
چندم خراشی از سخن تلخ سینه را
آزار تا کی این دل چون آبگینه را
۲
انگیز خار خار دل ریش عاشقست
دادن بهدست باد، گل عنبرینه را
۳
صبحست و در پیاله مییی همچو آفتاب
ساقی بیار باقی نقل شبینه را
۴
در کش بهحرف رفته قلم هرچه رفت رفت
ما لوح سادهایم چه دانیم کینه را
۵
مستانه آمدی به کنار محیط فیض
پر کن فغانی از در مکنون سفینه را
نظرات
موسی عبداللهی