بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۴۱

۱

چندم خراشی از سخن تلخ سینه را

آزار تا کی این دل چون آبگینه را

۲

انگیز خار خار دل ریش عاشق‌ست

دادن به‌دست باد، گل عنبرینه را

۳

صبح‌ست و در پیاله می‌یی همچو آفتاب

ساقی بیار باقی نقل شبینه را

۴

در کش به‌حرف رفته قلم هر‌چه رفت رفت

ما لوح ساده‌ایم چه دانیم کینه را

۵

مستانه آمدی به کنار محیط فیض

پر کن فغانی از در مکنون سفینه را

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
موسی عبداللهی
۱۴۰۲/۰۶/۲۸ - ۱۵:۰۲:۲۷
🔰شرح غزل 41 حضرت- بابافغانی:«🕊️🌹»   ۱. "چندم خراشی از سخن تلخ سینه را"معنی: تا کی این درد و آزار سخن تلخ در دل را تحمل کنیم؟   ۲. "آزار تا کی این دل چون آبگینه را"معنی: تا کی این دل را مثل آینه‌ای آزار دهد؟ (آبگینه: آینه)   ۳. "انگیز خار خار دل ریش عاشقست"معنی: درد و زخم‌های قلب عاشق، نشانه‌ی عشق است.   ۴. "دادن بدست باد، گل عنبرینه را"معنی: هر چه داده شود به باد، عطر گل عنبرین را می‌برد. (گل عنبرینه: گلی با عطر معطر)   ۵. "صبحست و در پیاله میی همچو آفتاب"معنی: روز رسیده است و در پیاله‌ای شراب، مانند خورشید است.   ۶. "ساقی بیار باقی نقل شبینه را"معنی: ساقی، بقیه‌ی می شبانه را بیاور. (نقل شبینه: موزون و زیبا)   ۷. "در کش بحرف رفته قلم هر چه رفت رفت"معنی: در حالی که قلم به خط سفره رقص کرده، هر چه رفت رفت. (در کش بحرف رفته: قلم راه خود را پیدا کرده، قدم برمی‌دارد)   ۸. "ما لوح ساده ایم چه دانیم کینه را"معنی: ما به سادگی قضاوت می‌کنیم، چگونه می‌توانیم کینه را درک کنیم؟   ۹. "مستانه آمدی بکنار محیط فیض"معنی: به طور مستی و شادی، در کنار دریای عظمت و فیض آمدی.   ۱۰. "پر کن فغانی از در مکنون سفینه را"معنی: فغان خود را از درون کشتی پرکن و آن را به سفینه بده. (در مکنون سفینه: درون کشتی نهفته)