
بابافغانی
شمارهٔ ۴۱۲
۱
شب آن بدمهر را با غیر چون یکرنگ میدیدم
به بخت خود دل بدروز را در جنگ میدیدم
۲
به ظاهر مینمود آن بیوفا دلگرمیی با من
ولی در باطنش دل سختتر از سنگ میدیدم
۳
به راهی با رقیبان دیدم آن بدمست را ناگه
نگفتم یک سخن با او محل چون تنگ میدیدم
۴
مرا منشان به پهلوی رقیب ای شمع کز بزمت
نمیگشتم چنین محروم اگر این ننگ میدیدم
۵
فغانی کز فغان یک دم نیاسودی چه شد یارب
که او را دوش در بزم تو بیآهنگ میدیدم
تصاویر و صوت

نظرات