
بابافغانی
شمارهٔ ۴۱۴
۱
چندانکه رفته ام بچمن گل ندیده ام
فیض بهار و منفعت مل ندیده ام
۲
زان عاشقان نیم که بدانم وفای گل
من غیر نامرادی بلبل ندیده ام
۳
چندانکه سوختیم نگاهی نکرد و رفت
ترکی بدین غرور و تجمل ندیده ام
۴
بسیار کرده ام بسوی نازکان نگاه
زینسان میان و حلقه ی کاکل ندیده ام
۵
بردی دلم ز دست و نگفتی ترا چه شد
هرگز چنین فریب و تغافل ندیده ام
۶
تا چند بگسلی و نپیوندی، این چه خوست
یک عادت ترا بتسلسل ندیده ام
۷
از حد مبر بهانه که این یکزمان وصل
بی وعده ی دروغ و تعلل ندیده ام
۸
گستاخ چون کنم دل خود کام را بتو
در دل چو از تو صبر و تحمل ندیده ام
۹
فکر دگر نماند فغانی بباز جان
عاشق بدین خیال و تأمل ندیده ام
نظرات