
بابافغانی
شمارهٔ ۴۲۳
۱
ما سینه را ز جور تو غافل شکافتیم
آهی زدیم و آبله ی دل شکافتیم
۲
لیلی نمینمود رخ از غایت غرور
مجنون شدیم و دامن محمل شکافتیم
۳
زخم آنچنان نشد که فراهم شود دگر
این دل نه همچو مردم عاقل شکافتیم
۴
یک بخیه ی درست نزد کس بکار ما
دلق سیاه خویش بباطل شکافتیم
۵
الماس پاره بود نه یاقوت آبدار
هر چند بیشتر جگر گل شکافتیم
۶
روزی نشد بسایه ی نخل حرم درست
این خرقه کز حرارت منزل شکافتیم
۷
چون شد فغانی این همه زخم نهان درست
ما هم نه سینه با تو مقابل شکافتیم
نظرات