بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۴۲۶

۱

ز شوق آنکه خواند نامه‌ام را آنچنان شادم

که در وقت نوشتن می‌رود نام خود از یادم

۲

به خون دل نوشتم نامه و سویش روان کردم

بخواند یا نه باری من نیاز خود فرستادم

۳

دلم بی‌اختیار از بخت جوید هردم آزادی

مگر از بنده یادآور جایی سرو آزادم

۴

ز یبماری چنان گشتم که گر عمرم امان بخشد

به راهی افگنم خود را که سویت آورد بادم

۵

به جان بندم میان شمع و از سر سوختن گیرم

به شکر آنکه در بزمت قبول خدمت افتادم

۶

بنای صبر اگر محکم نباشد، در دل ویران

برد دور از سر کوی تو آب دیده بنیادم

۷

دل من نامه در دست گر بگشایمش روزی

شود روشن فغانی موجب افغان و فریادم

تصاویر و صوت

نظرات