بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۴۳

۱

بسوز ای شمع خوبان عاشق دیوانهٔ خود را

مشرف کن به تشریف بقا پروانهٔ خود را

۲

تو شمع بزم اغیار‌ی و من در آتش غیرت

ز برق آه روشن می‌کنم کاشانهٔ خود را

۳

سر من در خمار‌ست از می لعل لبت ای گل

به هر خاری می‌فشان جرعهٔ پیمانهٔ خود را

۴

مزن سنگ ملامت زاهد‌ا بر ساغر رندان

اگر خواهی سلامت سبحهٔ صد دانهٔ خود را

۵

چنان از بادهٔ بزم وصالت بی‌خبر گشتم

که از مستی ندانم باز راه خانهٔ خود را

۶

ز کنج عافیت تا در میان مردم افتادم

فراوان یاد کردم گوشهٔ ویرانهٔ خود را

۷

نیاز‌ست و محبت شیوهٔ رندان می‌خواره

غنیمت دان فغانی شیوهٔ رندانهٔ خود را

تصاویر و صوت

نظرات