بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۴۳۴

۱

ساقی خرابم از طرب دوش چون کنم

از دستت این شراب دگر نوش چون کنم

۲

لب می گزی که زود چرا مست می شوی

ساغر تو می دهی، من مدهوش چون کنم

۳

گویند جامه می دری و آه می کشی

با این سهی قدان قباپوش چون کنم

۴

دانم که هست از تو مرادم خیال خام

این آرزو نایستد از جوش چون کنم

۵

دل گوید این فسانه مرا اختیار نیست

خود را ز گفتگوی تو خاموش چون کنم

۶

دشنام می دهی که مجو وصل و صبر کن

تلخست ترک من سخنت، گوش چون کنم

۷

روز از غمت زیاد برم محنت خمار

این بزم چون بهشت، فراموش چون کنم

۸

صدره سرم بخاک عدم دادی و هنوز

سوزم، که با تو دست در آغوش چون کنم

۹

تاب دلم نماند فغانی و آن حریف

کاکل نمی کند ز سر دوش چون کنم

تصاویر و صوت

نظرات