
بابافغانی
شمارهٔ ۴۴
۱
خدا را صاف کن با ما دل بیکینهٔ خود را
مدار از خاکساران در غبار آیینهٔ خود را
۲
دلم گنجینهٔ راز است و بر لب مهر خاموشی
که پیش غیر نگشایم در گنجینهٔ خود را
۳
نخواهد غنچهٔ بختم شکفت ای شاخ گل بیتو
اگر صد چاک سازم چون گریبان سینهٔ خود را
۴
امام شهر اگر کیفیت بزم تو دریابد
زمین تاک سازد مسجدِ آدینهٔ خود را
۵
به یک دم شادمانی از بلا آسوده نتوان شد
چو خواهم یاد کرد آخر غم دیرینهٔ خود را
۶
دلا امروز اگر خوش حالتی داری غنیمت دان
مبین ناکامی فردا و کام دینهٔ خود را
۷
اگر یابد فغانی یکسر مو بویی از مستی
بسوزد در حضورت خرقهٔ پشمینهٔ خود را
نظرات