
بابافغانی
شمارهٔ ۴۴۰
۱
دشمن شدی بیکدمه زاری که داشتم
آیا کجا شد آن همه یاری که داشتم
۲
چندان نمک زدی که بجان هم رسید کار
در سینه آن جراحت کاری که داشتم
۳
هر چند سوختیم دل از حال خود نگشت
شد راست لاف پاک عیاری که داشتم
۴
کاری نکرده در صدف سینه ی گلی
آن گریه ی چو ابر بهاری که داشتم
۵
بعد از هزار طعن و ملامت شدیم خاک
این گل شکفت زانهمه خاری که داشتم
۶
سر شد نشان تیر و بود دام دل هنوز
سودای آن رمیده شکاری که داشتم
۷
آخر بخاکساری و افتادگی کشید
آن سرکشی و کینه گذاری که داشتم
۸
آخر به آه و ناله فغانی قرار یافت
در گلشن آن نوای هزاری که داشتم
نظرات