بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۴۴۱

۱

تمام عمر اگر بر قبله ی طاعت جبین سایم

چنان نبود که در کویت شبی رخ بر زمین سایم

۲

خوش آن راحت که چون سنگ جفایی زو خورم هر دم

پی تسکین دل بر سینه ی اندوهگین سایم

۳

چو مهر محضر خونم نماید چشم آن دارم

که لختی از سواد دیده بر نقش نگین سایم

۴

نبخشد روشنایی دیده را جز خاک کوی او

اگر بر گوهر سیراب و لعل آتشین سایم

۵

اگر پروانه ی شمع شبستان خودم خوانی

سر از قدر و شرف بر شهپر روح الامین سایم

۶

نخواهد شد هوای آستانت از سرم بیرون

اگر طرف کله بر آسمان هفتمین سایم

۷

نبینم، هیچ معجون غیر می، لعل ترا در خور

اگر با شیره ی جان دانه ی در ثمین سایم

۸

گرم جان بخشد آن لب چون فغانی تا دم آخر

بوصف خط سبزت خامه ی سحر آفرین سایم

تصاویر و صوت

نظرات