بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۴۴۴

۱

منم دل پریشان چه در طرب گشایم

چو غمت نمی گذارد که بخنده لب گشایم

۲

حذر از شکایت من که بود تمام آتش

ز دل شکسته آهی که بنیم شب گشایم

۳

هوس وصال ان لب چه کنی بگفت شیرین

منم آنکه چشم موری بچنین رطب گشایم

۴

تو میان دهی وگرنه بخیال در نگنجد

که چنان کمر که دانی من بی ادب گشایم

۵

چو بمرگم آتش او نرود ز جان شیرین

چه زبان به تلخ گفتن بعذاب تب گشایم

۶

به غزال خویش گاهی برسم که چون فغانی

قدم رمیده از خود بره طلب گشایم

تصاویر و صوت

نظرات