
بابافغانی
شمارهٔ ۴۴۶
۱
چنین تا کی به حسرت سوی آن گلپیرهن بینم
در آتش گردم و از دور سوی آن بدن بینم
۲
گلش نشکفته، میلرزید جانم، چون بود اکنون
که مست و پیرهنچاکش به گلگشت چمن بینم
۳
چه بر جانم رود چون بگذرد با تای پیراهن
به هرباری که چاک دامن آن سیمتن بینم
۴
چو وقت آید که بینم یک نظر آن شکل آشفته
برد آیینه پیش روی و نگذارد که من بینم
۵
فغانی چون نیفتد آتشم در جان بیطاقت
که آن بد مست را چون فتنه در هر انجمن بینم
نظرات