
بابافغانی
شمارهٔ ۴۴۷
۱
کند در دل نشیمن آن پری در دیده منزل هم
که خالی نیست از نقش خیالش دیده و دل هم
۲
چنان میسوزدم شوق جمال جلوهٔ ساقی
که بر من زار میگیرید صراحی، شمع محفل هم
۳
نه دشوارست بر آتش زدن خود را چو پروانه
اگر شمع رخت در جلوه آید در مقابل هم
۴
به یاد قد و رخسار و خط سبزت عجب نبود
که سرو و لاله از خاکم برآید، سبزه و گل هم
۵
شهید عشق را چون بر سر آید سایهٔ تیغت
تن فرسوده یابد آب حیوان، جان بسمل هم
۶
به آه و ناله چون سر در پی محمل نهد مجنون
جرس را دل به درد آید کند فریاد محمل هم
۷
تو بدروزی فغانی قول مطرب را نیی لایق
طرب را طالع مسعود باید بخت مقبل هم
نظرات