
بابافغانی
شمارهٔ ۴۵
۱
آه کهامشب دیدهام خوابی که میسوزد مرا
خوردهام جایی می نابی که میسوزد مرا
۲
میتپد در خون دل بیصبر و یادم میدهد
هردم از گلگشت مهتابی که میسوزد مرا
۳
صحبت گرمی که دارد سرگرانم همچو شمع
دیدهام زآن ترکْ آدابی، که میسوزد مرا
۴
آه از آن جادو که چون میآورد لب در فسون
نکتهای میگوید از بابی که میسوزد مرا
۵
تشنه بودم بر لب آب و نخوردم جرعهای
دارم اکنون در جگر تابی که میسوزد مرا
۶
از کجا برخاستی امروز سرو من که باز
دارد آن روی چو گل آبی که میسوزد مرا
۷
در نماز عاشقی شبها فغانی تا به روز
حالتی دارد به محرابی که میسوزد مرا
تصاویر و صوت

نظرات