بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۴۵۸

۱

مجو ای دل بخور از بهر ترتیب دماغ من

مگر آگه نیی شبهای هجر از درد و داغ من

۲

دلم کز داغ هجران شد سیه منما ره وصلش

که هرگز سوی بستان ره نخواهد بر در زاغ من

۳

به داغ بی کسی ز انسان گرفتارم که گر سوزم

نگردد هیچگه پروانه هم گرد چراغ من

۴

که جوید از من سرگشته، پی در وادی هجران

مگر زاغ از هوای استخوان گیرد سراغ من

۵

شود همچون فغانی زهره ام از بیم هجران آب

که زهر ناامیدی کرده گردون در ایاغ من

تصاویر و صوت

نظرات