
بابافغانی
شمارهٔ ۴۶۰
۱
ای چراغ دل مرو در بزم مردم جامکن
گر همه چشم منست آنجا دمی مأوا مکن
۲
مردم چشمی، مشو از دیده ی غائب چون پری
از خیال خود مرا دیوانه و شیدا مکن
۳
روی خود بر دامنت سودم خطای من بپوش
گر بدی کردم بروی زرد من پیدا مکن
۴
دامن از دستم مکش امروز از فردا بترس
داد مظلومان بده، امروز را فردا مکن
۵
حال دل چون گویمت مشغول ناز خود مشو
بشنو از من خویش را یکباره بی پروا مکن
۶
من سگ کویت، مرا منشان برابر با رقیب
در میان دشمنانم بیش ازین رسوا مکن
۷
عشق می بازی فغانی با بلای دل بساز
یا هوای وصل خوبان سهی بالا مکن
تصاویر و صوت

نظرات