بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۴۶۵

۱

بمن هر کس که روزی یار شد دامن کشید از من

که جز درد و بلای عاشقی چیزی ندید از من

۲

بود بر هر سر ره دردمندی واقف حالم

که در عشق و جنون بر هر دلی دردی رسید از من

۳

نگردد رام اگر چون سگ دهم جان در وفاداری

سیه چشمی که همچون آهوی وحشی رمید از من

۴

برغم من کشد بر دیگران شمشیر و می ترسم

که در روز جزا خواهند خون صد شهید از من

۵

بخون دل نهالی در کنار خویش پروردم

چو وقت آمد که از وی گل بچینم سرکشید از من

۶

بخواری مردم و یکره نگفت آن غنچه ی خندان

که برد این بینوا صد حسرت و برگی نچید از من

۷

ز بس خواری که امشب در رهش با خویشتن کردم

به من هرکس که روزی داشت یاری دل برید از من

۸

ملولم چون فغانی دور از او از طعن بدگویان

اجل کوتا کند کوتاه این گفت و شنید از من

تصاویر و صوت

نظرات