
بابافغانی
شمارهٔ ۴۷۰
۱
مه من چند یار ارجمندان می توان بودن
دمی هم بر مراد دردمندان می توان بودن
۲
بروی بلبلی گر بشکفد گل می کند کاری
چه شد باری بر روی خار خندان می توان بودن
۳
ز محبوبان سیم اندام خوش باشد زبان نرمی
وگرنه خود بدل سختی چو سندان می توان بودن
۴
شرابی گر نمی بخشی بگفت تلخ خرسندم
نه هر وقتی حریف آبدندان می توان بودن
۵
پسند خاطر خوبی نگشتم گرچه جان دادم
عجب گر با چنین مشکل پسندان می توان بودن
۶
چه جای عقل و صبر و هوش اگر اینست رعنایی
فدای راه این بالا بلندان می توان بودن
۷
مصاحب نیستی بگذر فغانی از می و مجلس
برون در طفیل تیغ بندان می توان بودن
نظرات