
بابافغانی
شمارهٔ ۴۷۶
۱
اگر یاد آرمش یکدم که از دل غم برد بیرون
غمی آید که بازم بیخود از عالم برد بیرون
۲
بود از مردنم دشوارتر دلسوزی همدم
چه باشد گر ز بالین من این ماتم برد بیرون
۳
خراش سینه افزون می کند ناز طبیبانم
خوشا بیهوشیی کز دل غم مرهم برد بیرون
۴
هم از نظاره اش آخر ز بیدادی شوم کشته
کسی جان از بلای عشقبازی کم برد بیرون
۵
چنان بی صبرم از رویش که گر تیغم زند بر سر
نخواهم کز بر من یکدمش محرم برد بیرون
۶
چنین قهری که دارد بر فغانی آن جفا پیشه
عجب کز مجلسش یک ره دل خرم برد بیرون
نظرات