بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۴۷۷

۱

نخل تو سرکش و دل خود کام من همان

ناز تو همچنان طمع خام من همان

۲

در جنت وصال مرا روز و شب یکیست

در روزگار هجر سیه شام من همان

۳

هر قطره چشمه یی شد و هر چشمه آب خضر

از باده ی مراد تهی جام من همان

۴

همسایه را ز پهلوی من خانه شد خراب

فریاد جغد بر طرف بام من همان

۵

گردم بگرد دوست چو پروانه گرد شمع

واصل شوم مگر بود آرام من همان

۶

من خود ز انفعال شدم بر زمین فرو

خندان لبش بطعنه و دشنام من همان

۷

مردم ز صید خود همه در سایه ی همای

خالی بشاهراه پری دام من همان

۸

هر خوبرو چو شیر و شکر با حریف خویش

بد مستی حریف می آشام من همان

۹

آزاد شد فغانی بیدل ز انفعال

بر هر زبان رود ز بدی نام من همان

تصاویر و صوت

نظرات