
بابافغانی
شمارهٔ ۴۷۸
۱
ریخت شکوفه و مرا گریه برای او همان
غنچه شکفت و در دلم خار جفای او همان
۲
هر طرف از چمن گلی خاست برای بلبلی
در دل خاکسار من تخم وفای او همان
۳
جان بلب رسیده را آینه گشت تیغ تو
بود بمنزل عدم راهنمای او همان
۴
دل چو بحیله و فسون باز نماید از جنون
قطع نظر ز بودنش هست دوای او همان
۵
شد ز نظاره ی رخت هوش فغانی ای صنم
هست بطاق ابرویت دست دعای او همان
نظرات