
بابافغانی
شمارهٔ ۴۹۹
۱
نیست یکدم که نه با ناله و فریادم ازو
تا چه کردم که بدین روز بد افتادم ازو
۲
آنکه نزدیکتر از جان عزیزست بمن
کی تواند که نیاید نفسی یادم ازو
۳
می شوم محو چو رو می دهم گریه ی شوق
آه ازین سیل که ویران شده بنیادم ازو
۴
نیست بر مرحمت و لطف کسم هیچ نظر
چشم دارم که رسد خنجر بیدادم ازو
۵
دید بزم من و دامن بچراغم زد و رفت
رفت بر باد فنا منزل آبادم ازو
۶
در دلم از شکرستان تو شوریست مدام
این چه شیرینی و شکلست که فرهادم ازو
۷
داشت بر آتشم آن شمع و نیامد ببرم
داغ داغست فغانی دل ناشادم ازو
نظرات