
بابافغانی
شمارهٔ ۵۱
۱
روزی که تن ز جان شود و جان ز تن جدا
هر یک جدا ز عشق تو سوزند و من جدا
۲
من چون زیم که هر نفس آن لعل آتشین
می سوزدم بخنده جدا وز سخن جدا
۳
گر جان ز تن جدا شود و تن ز جان چه غم
یا رب مباد درد تو از جان و تن جدا
۴
یک جلوه کرد شمع جمالت شب وصال
افتاد پرتویش بهر انجمن جدا
۵
دامیست جعد پرشکنت کز فریب و فن
دارد هزار سلسله در هر شکن جدا
۶
گر خون ز داغ هجر تو گرید غریب نیست
آواره یی که بهر تو شد از وطن جدا
۷
در بیستون ز صورت شیرین جدا شود
هر پاره یی که شد ز دل کوهکن جدا
۸
در مصر جان ز گریه ی کنعانیان هنوز
یوسف جداست غرقه بخون پیرهن جدا
۹
از گرد خانه ی تو فغانی جدا نشد
بلبل کجا شود ز حریم چمن جدا
تصاویر و صوت

نظرات