بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۵۱۰

۱

نه خیال غنچه بندم نه به گل کنم نظاره

که مرا دلی فگار و جگریست پاره پاره

۲

من و آفتاب رویت که به خلوت سعادت

شرفیست عالمی را ز طلوع آن ستاره

۳

بخدا که در دل من رقم دویی نگنجد

تو بیا که من ز غیرت کنم از میان کناره

۴

بجراحت دل من که نمک زدی حذر کن

که مباد ز آتش آن بگلت رسد شراره

۵

تو بگشت باغ و گلها بکرشمه ی تو حیران

چه رود بجان مردم که برون روی سواره

۶

نکشم سر از جفایت اگرم بتیغ پرسی

ز تو هر چه بر من آید بکشم هزار باره

۷

چکنم اگر نسازم بجفای خار هجران

چو ز آب دیده ی من ندمد گلی چه چاره

۸

همه برگ نا امیدی ز بهار عمر چیدم

که بکام من نگردد فلک ستیزه کاره

۹

ز فسانهٔ فغانی دل کوه رخنه گردد

نفس نیازمندان گذرد ز سنگ خاره

تصاویر و صوت

نظرات